تولدت مبارک

تولدت مبارک ... 

چه احساسی؟  

تولد؟ 

نه... 

میدانم که چه سال سختی بود مثل سالهای پیش.  

وای چه احساس غریبی  ... 

تابستانش وحشتناک بود

تنهایی... 

انتظار... 

پاییزش... 

زیبا بود اما به غم تلخ جداییش نمی ارزید 

زمستانش سرد بود ... خیلی سرد 

بهارش زیبا بود و برفی 

عجب روزگار احمقانه ایست 

 دل را خوش میکنی به کیک  

و یک شمع با شماره تولد. 

و آن وقت تو یکسال بزرگتر شده ای 

عجب مضحک است  

شادی های ما وقتی دلیل نداشته باشیم   

باید تلخی گذر عمر را با شیرینی کیک فراموش کنیم 

 

اما من ... 

شراب را چشیدم 

 طعمی نزدیک به طعم زندگی داشت 

چه لذتی داشت وقتی لا جرعه سر کشیدمش 

 

 تولدت مبارک قهرمان 

آه چه راهی مانده... 

به جاده نگاه میکنی سرت گیج میرود 

پس سعی کن که نگاه نکنی. 

دیگر شاید باید رفتی در کار نیست 

دیگر باید رفت 

ولی به کجا؟ 

تنها؟  

من  سالی را به یاد می آورم  که دیوانه وار عاشق غرور بودی 

سالی را به یاد می آورم که عاشق شدی  

سالی را که اشک ریختی و تنها ماندی...  

وای عزیز من... 

یادت هست؟ 

 شوق رفتن 

شعرهای جدایی... 

و ترانه هایی خداحافظی... 

و تنهایی هایی که فقط خودت بودی و خودت  

و دیگر هیچکس هیچکس

و  فقط تو میدانی و من   

 

با این وجود 

 کیک تولدت را بخور  

شاید طعم تلخ گذر عمر فراموش شود.                

تولدت مبارک 

                           

                                                   و این برای تو و من

نظرات 1 + ارسال نظر
نیکو دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:59 ب.ظ

واااااااااااااااااااااااااااااااااااای عززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززیزم مرسی لینکت کردم تو پستم . ترکوندی دیگه

ای بابا ما که کاری نکردیم ردیف خانوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد