خاطره

ای بابا باز من اومدم ایجا ۴تا کلوم حرف بزنم  همه چی قلمبه شد تو گلوم. نمیدونم بعضیا چه جوری انقدر خوب حرفشون میاد . 

دلم میخواد یه کم از خاطرات یکم  پیشم بنویسم چون دلم واسه اون موقع ها تنگ شده. آدم وقتی واسه یه چیزی دلتنگه باید راجع بهش حرف بزنه البته شاید فقط من اینطوریم .  

 یادش بخیر اولین بار که دیدمش چقدر ازش متنفر شدم . اون تیشرت سفیدش با کیفی که گرفته بود دستش رفت تو مخم . بعد از اینکه چرا اصلا با این حرف میزدم پشیمون شدم . البته اون منو خیلی خوب میشناخت .خیلیم پرو به نظرم اومد چون بدون اینکه من اونو  بشناسم عین بز اومد تو کلاس کنارم نشست . اولین کلاس از اولین ترمم بود . خوبیش این بود که هنوز هیچکدوم از بچه ها همدیگرو نمیشناختن همه فکر کردن از بچه های کلاس. بعد از کلاسم اصرار به منو دوستم که من میرسونمتون. ما هم قبول کردیم . همینجور که داشتیم پشت سرش میرفتیم یهو باز او تیشرتو کیفش رفت تو مخم. زنگ زدم بهش گفتم ببین من از تو خیلی بدم اومد گفتم تو خیلی زشتی من با تو نمیام.   

وای خدای من چقدر اذیتش کردم. چقدر بدو بیراه بهش میگفتم. آخه خیلی سمج بود ولی پسر خوبی بود. در عین حال که ازش بدم میومد ولی میدونستم که خیلی بچه خوبیه. تنها حسنشم این بود که یه موقعی اومد تو زندگیم که من خیلی تنها بودم. بعد از ۱سال دوباره رفته بودم دانشگاه تو شهری که دیگه همه دوستام ازونجا رفته بودن و هیچ کدوم از هم خونه ای های جدیدمم نمیشناختم. تنها سرگریم شده بود ضد حال زدن به اون بیچاره.  

البته اونم قصدش فقط اذیت کردن من بود اصلا همه چی از همین اذیت و آزار شروع شد. ولی همین ضد حالای من به اون باعث شد اون از من خوشش بیاد اصلا این پسرا همینن فقط باید ب...نی بهشون تا بیان طرفت.  

خلاصه همین لج و لج بازی .  داد مارو تا ۲ سال بازی 

ههه شعر گفتم 

دیگه دلم تنگ نیست واسه اون موقع ها. اگه بازم دلتنگ شدم یه کم دیگه از اون روزا مینویسم. 

                                                                                                                خدافظ شما

نظرات 2 + ارسال نظر
نیکو یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:50 ب.ظ http://boyekhobegandom79.blogsky.com

شاید باید فقط ر. ی . د . اما جان تو دیگه تدارم از کجا بیارم؟

رخسار دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:28 ب.ظ http://rokhsar.bloksky.com

عیبی نداره همه پسرا مثل هم هستن تو موقع تنهایی ادم میان و یه موقع که لازمشون داری میرن دنیا تا به حال همین طور بوده به نظر من همون بهتر که خودتو زیاد درگیرش نکردی
مطمئن باش که همیشه فرصت های زیادی تو زندگی ادم پیش میاد اما به شرطی که از کنارش به راحتی رد نشی .

چه میدونم والا
رفتن اون مهم نیست نیومدن کس دیگه مهمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد